کد مطلب:148718 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:268

سی نفر از ایرانیان به حسین رسیدند
در شب دهم محرم سال شصت و یكم هجری چند واقعه اتفاق افتاد كه باید ذكر شود. یكی از آن ها به طوری كه گفتیم رفتن شمر بن ذی الجوشن نزد (عباس بن علی) بود تا او و سه برادرش را از حسین (ع) جدا كند ولی عباس به طوری كه گفتیم نپذیرفت. واقعه دیگر عبارت از این است كه در شب دهم محرم سی نفر از ایرانیان مقیم كوفه


خود را به حسین (ع) رسانیدند و این عده روز بعد، برای كمك به حسین (ع) در جنگ شركت كردند و كشته شدند. نعمان بن ابی عبدالله معروف به (ابوحنیفه) مورخ شیعه كه نباید او را با ابوحنیفه های دیگر و بخصوص (ابوحنیفه دینوری) اشتباه كرد می گوید ایرانیان كه در شب دهم محرم خود را به حسین (ع) رسانیدند بیست و پنج نفر بودند. باید دانست كه نعمان بن ابی عبدالله معروف به (ابوحنیفه) كه در سال 363 هجری قمری در كشور مصر زندگی را بدرود گفت یكی از مورخین برجسته شرح زندگی دودمان محمد بن عبدالله (ص) پیغمبر اسلام است و تاریخ او راجع به دودمان پیغمبر اسلام شش هزار صفحه است. (مجلسی) مولف معروف دوره صفوی در كتاب خود به اسم (بحارالانوار) می نویسد كه نعمان بن ابی عبدالله معروف به ابوحنیفه شیعه دوازده امامی بوده اما برای تقیه خود را اسماعیلی و شیعه هفت امامی معرفی می كرده است. برای این كه بین دو اسم ابوحنیفه اشتباه نشود می گوئیم كه ابوحنیفه دینوری تقریبا یك قرن، با ابوحنیفه مورخ دودمان پیغمبر اسلام تفاوت زمان داشته و ابوحنیفه دینوری به روایتی در سال 282 و به روایتی در سال 290 هجری قمری زندگی را بدرود گفته اما در تاریخ وفات ابوحنیفه مورخ دودمان پیغمبر اسلام كه 363 هجری قمری بوده، تردید نداریم. یكی دیگر از مورخین شیعه كه گفته عده ای از ایرانیان در شب دهم محرم سال شصت و یكم هجری خود را به حسین (ع) رسانیدند و روز بعد، به حمایت او، وارد جنگ شدند و به قتل رسیدند (قاضی سعد الدین ابوالقاسم عبدالعزیز) معروف به ابن براج است [1] .

او می گوید شماره ایرانیانی كه در شب دهم محرم خود را به حسین رسانیدند و روز بعد، در جنگ كشته شدند بیست نفر بود ابن براج در مصر متولد شد و دارای مذهب شیعه بود و بعد از چندی به شام (سوریه) رفت و قاضی شهر ترابلس گردید كه آن شهر امروز در لبنان قرار گرفته و اروپائیان آن را (تریپولی) می خوانند و نباید با طرابلس واقع در شمال افریقا مشتبه شود و طرابلس لبنان اینك بندری است معتبر و منتهای لوله نفت می باشد. ابن براج كه كتابهای بسیار از خود باقی گذاشته در سال 481 هجری قمری در طرابلس شام زندگی را بدرود گفت. دیگر از مورخینی كه گفته اند كه در شب دهم محرم سال شصت و یكم عده ای توانستند خود را به حسین (ع) برسانند و روز بعد، به حمایت وی بجنگند و كشته شوند ابوالقاسم عبدالواحد بن علی بن عمران اسدی معروف به (ابن برهان) است كه در سال 456 هجری زندگی را بدرود گفت. این مورخ، صحبت از ایرانیان نمی كند ولی می گوید كه در شب دهم محرم عده ای از مردان كوفه كه شماره آنها را از بیست تا سی نفر گفته اند برای حمایت از حسین (ع) به او ملحق شدند و روز بعد، با دشمنان جنگیدند و به قتل رسیدند. ابن برهان نوشته است كه فرمانده یا رهبر مردانی كه در آن شب توانستند خود را به حسین برسانند و از او حمایت كنند، (برویج) بوده است و این اسم، معرب كلمه (پرویز) فارسی است و حتی به موجب گفته ابن برهان هم به نظر می رسد آنهائی كه در آن شب توانستند خود را به حسین (ع) برسانند ایرانی


بودند. در بین حكمرانان خراسان، از خانواده (سیمجور) هم مورخی بوده كه گفته است در شب دهم محرم عده ای از ایرانیان كه قبل از آن شب در راه بودند وارد كربلا شدند و آن ها نزد حسین رفتند و به او گفتند كه آمده اند از او حمایت كنند و روز بعد در جنگ شركت كردند و به قتل رسیدند.

در بین حكمرانان خانواده سیمجور دو نفر از دیگران معروف تر هستند. یكی از آنها (ابوالحسن محمد بن ابراهیم بن سیمجور) است كه مدت سی سال از سال 347 تا سال 377 هجری قمری به تفریق حاكم خراسان بود. او اهل تاریخ نبود و مورخین اسلامی راجع به وی دو نظریه ابراز كرده اند كه به كلی متضاد است. عده ای از مورخین كه در راس آن ها ابن اثیر معروف و (میرخوند) مشهور قرار دارند می گویند كه ابوالحسن سیمجور حاكم خراسان مردی بوده است ستمگر و فاسق و عده ای دیگر از مورخین كه در راس آنها (حمدالله مستوفی) و (عوفی) قرار گرفته اند ابوالحسن سیمجور را حامی دادگستر و مردی با تقوی دانسته اند و خواننده تاریخ متحیر می شود كه كدام یك از آن دو نظریه متضاد را بپذیرد. این حاكم دادگستر یا بیدادگر، پسری داشته به اسم (ابوعلی سیمجور) كه بعد از پدر حاكم خراسان شد و اهل فضل بود و به خانواده پیغمبر اسلام (ص) ارادت داشت و علاقه او به آن خانواده وی را واداشت كه تاریخ خاندان پیغمبر اسلام را تا پایان قرن دوم هجری بنویسد. ابوعلی سیمجور تاریخ خود را در نیمه اول قرن پنجم هجری نوشته و به نظر می رسد كه بر تمام ماخذهائی كه تا آن موقع راجع به تاریخ وقایع دودمان پیغمبر اسلام (ص) بوده دست داشته و توانسته از آن ها استفاده كند، او می گوید كه عده ای از ایرانیان مقیم كوفه بعد از این كه اطلاع حاصل كردند كه حسین (ع) به كوفه نزدیك شده ولی حاكم عراقین مانع از این گردیده كه وی وارد كوفه گردد تصمیم گرفتند كه خود را به حسین برسانند و بگویند كه آماده هستند از او پیروی نمایند. آن ها از كوفه خارج شدند و به قادسیه (واقع در مغرب كوفه) رفتند و در آن جا اطلاع حاصل كردند كه حسین (ع) راه شمال را پیش گرفته است. طرفداران حسین (ع) كاروان او را تعقیب كردند تا این كه به كربلا رسیدند و در آن جا به اردوگاه عمر به سعد برخوردند. آن ها كه راه را مسدود دیدند در صدد برآمدند كه اردوگاه را دور بزند اما به هر طرف كه رفتند به اردوگاه سربازان برخوردند و نمی توانستند كه خود را به حسین برسانند. كسی كه نسبت به آنها سمت برتری داشت و دیگران از وی گوش شنوا داشتند گفت ما برای این كه خود را به حسین برسانیم باید این طور جلوه بدهیم كه آمده ایم به سپاه عمر بن سعد ملحق شویم و وقتی به آن سپاه ملحق شدیم كسی جلوی ما را نخواهد گرفت و خواهیم توانست كه خود را به حسین برسانیم و به این ترتیب آن ها توانستند وارد سپاه عمر بن سعد شوند و چون سربازان، آن ها را از خود دانستند و تصور كردند آمده اند تا با كسی كه بر خلیفه خروج كرده بجنگند، از آنها ممانعت نكردند و آنان توانستند خود را به حسین برسانند و رهبر آن ها به حسین گفت ما آمده ایم كه به دعوت تو پاسخ مثبت بدهیم. حسین گفت شما چگونه توانستید خود را به این جا برسانید آن ها جواب دادند كه چگونه خود را از طرفداران عمر بن سعد معرفی كردند و سربازان، آنان را آزاد


گذاشتند كه به هر جا كه می خواهند بروند و پس از این كه سربازان خوابیدند آنان به راه افتادند و خود را به كاروان او رسانیدند. حسین به آنها گفت آیا می دانید عمر بن سعد فقط تا فردا صبح به من برای متاركه جنگ مهلت داده و بامداد فردا به من حمله خواهد كرد. ایرانیان گفتند كه ما از این موضوع اطلاع نداریم. حسین (ع) گفت پس بدانید كه من و كسانی كه نسبت به من وفادار مانده اند فردا به قتل خواهیم رسید و شما از راهی كه آمده اید برگردید تا این كه كشته نشوید.

ایرانیان گفتند ما نزد تو نیامده ایم تا این كه تو را ترك كنیم و فردا به حمایت تو خواهیم جنگید.

حسین (ع) گفت ولی كشته خواهید شد. آن ها گفتند كشته شدن در راه تو برای ما سعادت است. حسین (ع) گفت اگر شما با من بجنگید و كشته شوید در راه خدا كشته می شوید نه در راه من، زیرا من هم در راه خدا كشته خواهم شد.

ایرانیان گفتند ما هم در راه خدا كشته می شویم.

به این ترتیب سی مرد ایرانی (یا بیست و پنج یا بیست نفر) در كربلا ماندند و روز بعد در جنگ شركت كردند و كشته شدند و ما نمی دانیم این سی نفر را كه در شب دهم محرم سال شصت و یكم هجری به حسین (ع) ملحق شدند جزو عده ای بدانیم كه در كتابهای تاریخ شماره آنها را (به طوری كه گفته شد) از سیصد نفر تا هفتاد و دو نفر ذكر كرده اند یا این كه این سی نفر غیر از آنها هستند.

ارادت و علاقه ایرانیان نسبت به حسین (ع) از فداكاری این سی نفر یا بیست نفر معلوم می شود ولی ما غیر از نام برویج از اسامی سایر ایرانیانی كه در شب دهم محرم به حسین (ع) ملحق شدند بدون اطلاع هستیم و بعید نیست مورخینی كه در نیمه اول قرن دوم هجری تاریخ سال شصت و یكم و وقایع آخرین روزهای زندگی حسین (ع) را نوشته اند تعمد داشتند كه نام ایرانیان ذكر نشود زیرا نیمه اول قرن دوم هجری، دوره خلافت آخرین خلفای بنی امیه و اولین خلفای بنی عباس بود و خلفای بنی عباس مردمی حق ناشناس به شمار می آمدند و با ایرانیان عداوت داشتند در صورتی كه ایرانیان وسائل روی كار آمدن بنی عباس را فراهم كرده بودند.

بیرحمی های ابوالعباس سفاح اولین خلیفه عباسی كه در سی و سه سالگی در سال 136 هجری قمری زندگی را بدرود گفت و قساوت های المنصور خلیفه دوم عباسی و برادر العباس سفاح كه بعد از او خلیفه شد نسبت به ایرانیان مشهورتر از آن است كه محتاج به ذكر باشد.

تمام ایرانیانی كه سبب شدند كه بنی عباس روی كار بیایند در دوره كوتاه خلافت سفاح اولین خلیفه عباسی كه بیش از چهار سال طول نكشید و آن گاه در دوره خلافت المنصور به حكم آن دو خلیفه كشته شدند و بعضی از آن ها را طوری با بیرحمی كشتند كه انسان از شنیدن آن مرتعش می شود.

تاریخ فقط نام سران ایرانی را كه باعث روی كار آمدن بنی عباس شدند و به حكم خلیفه اول و دوم عباسی به قتل رسیدند ضبط كرده، مثل (ابوسلمه خلال) و (ابومسلم


خراسانی) و نام صدها تن از مردان برجسته ایرانی كه بنی عباس را روی كار آوردند و به حكم سفاح و منصور به قتل رسیدند ذكر نشده است.

بعد از آن دو خلیفه، خلفای دیگر عباسی در هر موقع كه توانستند دودمان های بزرگ ایرانی را معدوم كردند كه معروفترین آن ها دودمان (برمكی) و دودمان (افشین) است.

در تمام دوره بنی امیه، خلفای اموی، خونخوارترین سردار و درباری خود را مامور حكومت قسمت های مختلف ایران می كرده اند برای این كه كینه ای شدید نسبت به ایرانیان داشتند و نمی توان تردید داشت كه یكی از علل علاقمندی ایرانیان به علی بن ابی طالب (ع) و حسن (ع) و حسین (ع) و فرزندان آنها، ناشی از كینه بنی امیه نسبت به ایرانیان بود و علی (ع) و فرزندانش بر عكس بنی امیه به ایرانیان علاقه داشته اند.

حكام خونخواری كه بنی امیه برای حكومت قسمت های مختلف ایران می گماشتند طوری سفاك بودند كه در صفحات تاریخ شرق، چون مظهر خونریزی شناخته شده اند از قبیل (حجاج بن یوسف) و (زید بن مهلب) و (مهلب بن ابی صفره) و (زیاد بن ابیه) و علی بن عیسی) و دیگران.

با آن كینه كه بنی امیه و خلفای عباسی و بخصوص دو خلیفه اول آن سلسله نسبت به ایرانیان داشتند چگونه، مورخین نیمه اول قرن دوم هجری كه تاریخ سال شصت و یكم هجری قمری را به رشته تحریر درآوردند می توانستند اسم ایرانیانی را كه در شب دهم محرم برای كمك به حسین (ع) رفتند بنویسند و اگر آن كار را می كردند سرشان بر باد نمی رفت؟

ما در فصول قبل گفتیم كه اولین كتابهائی كه در اسلام نوشته شد و اولین كتابهای تاریخ، در چه موقع به رشته تحریر در آمد.

بیم مورخین از بنی امیه، مانع از این بود كه بتوانند در قرن دوم هجری تاریخ سال شصت و یكم و كشته شدن حسین (ع) را طوری بنویسند كه چیزی از آن كاسته نشده باشد و به احتمال، بر اثر این بیم اسم ایرانیانی را كه برای حمایت از حسین رفتند از قلم انداختند.

محققین مغرب زمینی كه در ادب فارسی تحقیق كرده اند از روح افسرده و بدبینی عده ای زیاد از شعرای ایران حیرت نموده اند. اگر تصدیق كنیم كه شاعر، منعكس كننده احساسات مردم عصر خود می باشد باید قبول كرد كه افسردگی و بدبینی، كه در اشعار عده ای زیاد از شعرای گذشته ایران دیده می شود، افسردگی و بدبینی ایرانیان قدیم بوده است و اشعار شعرای ایرانی آئینه ای بود كه احساسات مردم ایران در آن منعكس می شد. در اشعار عده ای زیاد از شعرای گذشته ایران افسردگی و بدبینی و تسلیم در قبال مقدرات دیده می شود زیرا مردم ایران در گذشته افسرده و بدبین و در قبال مقدرات تسلیم بودند.

آن چه حكام بنی امیه و بنی عباس با ایرانیان كردند اگر با دیگران می كردند، آن ها نیز همان طور، دارای روح افسرده و بدبین می شدند و در قبال مقدرات تسلیم می گردیدند. محققین مغرب زمینی كه در ادب ایران تحقیق كرده اند، از علاقه شعرای عارف و گذشته ایران به خرابات حیرت كرده اند و از خود می پرسیده اند چرا آنها می خواستند در خرابات، گوشه ای داشته باشند، و همانجا به زندگی ادامه بدهند تا بمیرند، غافل


از این كه ظلم حكام، طوری زندگی را بر مردم تنگ كرد كه یك انسان وارسته كه نمی خواست برده حاكم باشد اگر مایل به ادامه زندگی بود بایستی به كنج خرابات پناه ببرد. ایرانیان در نظر حكام بنی امیه و بنی عباس موالی بودند یعنی بردگان و جان و مال آنها مباح بود و (مهلب بن ابی صفره) كه نامش ذكر شد برای قصاص قتل یكی از نوكرهای خود ده هزار ایرانی را كشت. در این صورت آیا نمی توان گفت كه مورخ اسلامی كه خواسته وقایع آخرین روزهای حسین را بنویسد مجبور شده كه احتیاط كند و از ذكر نام ایرانیان خودداری نماید. لذا در بعضی از تواریخ شرق موضوع آمدن ایرانیان از كوفه به كربلا و ملحق شدن به حسین (ع) مسكوت گذاشته شده است. در تواریخی هم كه این موضوع را ذكر كرده اند از ذكر اسم ایرانیان خودداری نمودند.

در دوره عباسیان نوشتن تاریخ زندگی حسین (ع) بر خلاف دوره امویان آزاد شده بود. اما در آن موقع هیچ یك از كسانی كه وقایع را با چشم دیده بودند حیات نداشتند تا آنچه می دانند به مورخین بگویند و آنها بنویسند و مورخین دوره عباسی ناگزیر بودند كه از روی كتابهائی كه در دوره امویان نوشته شده بود، تاریخ بنویسند.

این است كه امروز از اسم ایرانیانی كه در شب دهم محرم سال شصت و یكم هجری به حسین (ع) ملحق شدند اطلاع نداریم.

دیگر از وقایع با اهمیت شب دهم محرم این است كه در آن شب (حر بن یزید) از قبیله بنی ریاح به حسین ملحق شد. به نظر می رسد كه عمر بن سعد می فهمیده كه حر بن یزید متمایل به حسین (ع) است و به همین جهت در عصر روز هشتم محرم او را از فرماندهی واحدی كه وی رئیس آن واحد محسوب می گردید معزول كرد و دیگری را فرمانده آن واحد نمود. اگر عمر بن سعد در روز هشتم، حر بن یزید ریاحی را از فرماندهی آن مواحد معزول نمی كرد آن مرد با تمام سربازان خود به حسین ملحق می گردید و روز دیگر نیروی حسین (ع) در قبال نیروی عمر بن سعد قوی تر می شد.


[1] براج بايد بر وزن دراج پرنده معروف تلفظ شود - مترجم.